اﻳﻨﻜﻪ آﻓﺎق در اﻧﻔﺲ ﻣﺘﺠﻠﻲ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ، در اﺑﺘﺪا ﻳﻚ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻋﻤﻠﻲ اﺳﺖ. اﻣﺎ در اﻧﺘﻬﺎ ﺳﺎﻟﻚ درﻣﻲ ﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ آﻓﺎق و اﻧﻔﺲ ﻫﺮ دو ﺗﺠﻠﻴﮕﺎه ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺗﺠﻠﻴﺎت ﻳﻜﻲ، ﻋﻠﺖ ﺑﺮاي ﺗﺠﻠﻴﺎت دﻳﮕﺮي ﻧﻴﺴﺖ. ﺑﺴﻴﺎري از داﺳﺘﺎﻧﻬﺎي ﻗﺮآن و ﻋﻠﻲ اﻟﺨﺼﻮص ﻧﺒﺮد ﺟﺒﻬﻪ ﺣﻖ و ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺎﻃﻞ و ﭘﻴﺮوزي ﺣﻖ ﺑﺮ ﺑﺎﻃﻞ در ﻣﺴﻴﺮ ﺳﻴﺮ و ﺳﻠﻮك ﺑﻨﺪه درون ﻧﻔﺲ او، ﺧﻮد را ﺑﻪ او ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دﻫﻨﺪ. در اوﻟﻴﺎء اﻳﻦ ﺗﺠﻠﻲ ﺑﻪ ﻗﺪري دﻗﻴﻖ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻳﺸﺎن در اﺑﻌﺎد ﻣﺨﺘﻠﻒ زﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮد ﺳﻴﺮه زﻧﺪﮔﻲ و ﻋﺒﺎدات اﻣﺎﻣﺎن و ﻳﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮاﻧﻲ را ﻛﻪ در زﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮد ﺳﻠﻮﻛﻲ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ آن اﺑﻌﺎد داﺷﺘﻪ اﻧﺪ ﻣﻮرد ﭘﻴﺮوي ﻗﺮار ﻣﻲ دﻫﻨﺪ و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﻟﮕﻮ ﺑﺮ ﻣﻲ ﮔﺰﻳﻨﻨﺪ و ﺑﺴﻴﺎري از آزﻣﺎﻳﺸﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ در زﻧﺪﮔﻲ اﻳﻦ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎي ﻛﺎﻣﻞ ﺗﺠﻠﻲ ﻛﺮده اﺳﺖ، در ﻧﻔﺲ اوﻟﻴﺎء ﻧﻴﺰ ﺗﺠﻠﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. اﻟﺒﺘﻪ آﻓﺎق و اﻧﻔﺲ ﻫﺮ دو آﻳﻨﻪ و ﺗﺠﻠﻴﮕﺎه ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ در ﻋﻴﻦ اﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮد ﺗﺠﻠﻲ ﺣﻘﺎﻳﻘﻲ دﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. در اﻳﻦ ﻧﻔﻮس، ﻧﻔﺲ ﭼﻮن ﺑﻪ ﺧﻮد ﻧﻈﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ، ﺗﺠﻠﻴﺎت ﺷﺨﺼﻲ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺗﺠﻠﻴﺎت آﻓﺎﻗﻲ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ و از اﻳﻦ ﻣﺸﺎﺑﻬﺖ در ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻧﻔﺲ و در ﺷﻨﺎﺧﺖ آﻓﺎق و ﻣﺸﺎﻫﺪه آﻳﺎت اﻟﻬﻲ و ﻛﺴﺐ ﻣﻌﺮﻓﺖ از اﻳﻦ آﻳﺎت اﺳﺘﻔﺎده ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. اﮔﺮ ﺑﻨﺪه اي ﺑﻴﻨﺶ ﺿﻌﻴﻔﻲ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﮔﻤﺎن ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﻔﺲ او از آﻧﭽﻪ در آﻓﺎق اﺗﻔﺎق ﻣﻲ اﻓﺘﺪ ﭘﻴﺮوي ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﺣﺘﻲ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﻨﺪه اي ﮔﻤﺮاه ﺷﻮد و ﻓﻜﺮ ﻛﻨﺪ ﻧﻔﺲ او ﺑﺴﻴﺎر ﻗﻮي اﺳﺖ و ﺟﻬﺖ ﺗﺠﻠﻴﺎت از ﺳﻮي دﻳﮕﺮ اﺳﺖ و اﻳﻦ ﻧﻔﺲ اوﺳﺖ ﻛﻪ در آﻓﺎق ﺗﺠﻠﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ و ﺑﺮوز ﭘﻴﺪا ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﭼﺮا ﻛﻪ اﮔﺮﻣﻲ ﺷﻮد ﺗﺼﻮر ﻛﺮد آﻓﺎق ﻣﺘﺠﻠﻲ در اﻧﻔﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻣﻲ ﺗﻮان ﺗﺼﻮر ﻛﺮد ﻛﻪ اﻧﻔﺲ در آﻓﺎق ﺗﺠﻠﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ. اﻣﺎ آﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﻣﺤﻞ ﺧﻄﺮ اﺳﺖ ﺗﺎﺧﻴﺮ در ﻣﺸﺎﻫﺪ ﺑﺮوزات در آﻓﺎق ﻳﺎ اﻧﻔﺲ اﺳﺖ ﻛﻪ آن ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺿﻌﻒ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﺎﺳﺖ و ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﺼﻮر ﺷﻮد ﻛﻪ ﺗﺠﻠﻴﺎت ﺗﺎﺧﻴﺮ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻣﻌﻠﻮل ﺗﺠﻠﻴﺎت اول و ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. اﮔﺮ ﻗﺮار ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ آﻓﺎق در ﺑﺮاﺑﺮ اﻧﻔﺲ ﻫﻤﭽﻮن آﻳﻨﻪ ﻋﻤﻞ ﻛﻨﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺼﻮﻳﺮ در ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺗﺠﻠﻴﺎت ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻛﺜﻴﺮ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ. ﻛﻪ اﻟﺒﺘﻪ در ﭼﺸﻢ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ رﺳﻨﺪ. اﻣﺎ ﻧﺰد ﺣﻜﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ وﺣﺪت ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ و ﻓﻨﺎي ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ رﺳﻴﺪه روﺷﻦ اﺳﺖ اﻳﻦ ﻓﺮض در ﺗﺠﻠﻴﺎت آﻓﺎﻗﻲ و اﻧﻔﺴﻲ ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻧﻤﻲ ﺷﻮد.