اﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮي، داﺳﺘﺎن ﺣﻀﺮت ﺧﻀﺮ و ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﻲ، داﺳﺘﺎن ﻋﺎﻟﻢ ﻛﺒﻴﺮ و ﻋﺎﻟﻢ ﺻﻐﻴﺮ و ﺗﺎﺛﻴﺮ آﻧﻬﺎ ﺑﺮوﻗﺎﻳﻊ زﻧﺪﮔﻲ ﺳﺎﻟﻚ اﺳﺖ. ﻋﺎﻟﻢ ﻛﺒﻴﺮ اراده دارد و ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ دﻟﻴﻞ ﺑﺮ ﺳﻴﺮ وﻗﺎﻳﻊ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﮔﺬاري ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﻧﻔﺲ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻧﻴﺰ اراده دارد و ﺑﺮ وﻗﺎﻳﻊ آﻓﺎﻗﻲ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﮔﺬار ﺑﺎﺷﺪ. اﻧﺴﺎن ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ را از درون ﭼﺸﻴﺪه اﺳﺖ و ﻣﺎل ﺧﻮد ﻛﺮده اﺳﺖ ﭼﻨﺎن ﻗﻮي اﺳﺖ ﻛﻪ اراده و ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﺎي او ﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻴﺮون ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻣﻲ ﮔﺬارﻧﺪ. ﮔﻮﻳﻲ اراده اﻧﺴﺎن ﻛﺎﻣﻞ ﻋﺎﻟﻢ را ﺧﻢ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ و ﺧﻮاﺳﺘﻪ اﻳﺸﺎن ﺑﺮآورده ﻣﻲ ﺷﻮد. ﻧﻔﺴﻲ ﻛﻪ ﻗﻮي اﺳﺖ ﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺿﻌﻴﻒ ﺗﺮ ﺣﻜﻮﻣﺖ دارد. ﭘﻴﺮوي ﻋﺎﻟﻢ ﻛﺒﻴﺮ از ﻧﻔﺲ اﻧﺴﺎن ﻛﺎﻣﻞ در ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺻﻐﻴﺮ و ﻋﺎﻟﻢ ﻛﺒﻴﺮ ﻧﺰد ﺣﻀﺮت زرﺗﺸﺖ ﻧﻴﺰ ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد. اﻣﺎ آن ﻃﻮر ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ رﺳﻴﺪه اﺳﺖ اﻓﻼﻃﻮن ﺑﻪ اﻧﺴﺎن ﻛﺎﻣﻞ و ﺗﺎﺛﻴﺮ او ﺑﺮ آﻓﺎق و اﻧﻔﺲ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﺪاﺷﺖ. از ﻃﺮﻓﻲ ﺣﻀﺮت زرﺗﺸﺖ ﻧﻔﺲ و روح آﻓﺎﻗﻲ را ﻧﻔﺲ ﻛﻠﻲ و روح ﻛﻠﻲ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻣﻲ دﻳﺪ. اﻣﺎ اﻓﻼﻃﻮن ﺑﺮاي آﻧﻬﺎ اﺳﺘﻘﻼل ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ داﺳﺘﺎن ﺣﻀﺮت ﺧﻀﺮ و ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﻲ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮي دارد. ﭼﻮن ﺳﺎﻟﻚ ﺗﺠﻠﻴﺎت آﻓﺎق در اﻧﻔﺲ را و ﺗﺠﻠﻴﺎت اﻧﻔﺲ در آﻓﺎق را دﻳﺪ و ﺑﺎ آﻧﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻛﺮد، از ﺟﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ آﻧﻬﺎ را ﻣﺘﺤﺪ و ﻳﻜﻲ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ و ﺑﻴﻦ آﻧﻬﺎ ﻓﺮق ﻧﻤﻲ ﮔﺬارد و ﻛﻢ ﻛﻢ ﻋﺎﻟﻢ درون و ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻴﺮون ﻣﺘﺤﺪ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﺑﺮ ﻫﻢ ﻣﻨﻄﺒﻖ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﻛﻢ ﻛﻢ ﻣﺮز ﺑﻴﻦ اﻳﻦ دو ﻋﺎﻟﻢ و ﻧﻔﺲ او ﻣﺤﻮ و ﻧﺎﭘﻴﺪا ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ و ﻛﻢ ﻛﻢ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻤﻲ ﺑﺎﻻ ﻣﻲ رود ﻛﻪ در آن آﻳﺎت آﻓﺎﻗﻲ و آﻳﺎت اﻧﻔﺴﻲ اﻟﻬﻲ ﺑﺮ ﻫﻢ ﻣﻨﻄﺒﻘﻨﺪ. اﻳﻦ ﻋﻼﻣﺎت ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﺧﺮوج از ﻋﺎﻟﻢ دﻧﻴﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﻧﺰدﻳﻚ ﺷﺪن ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ آﺧﺮت ﻫﺴﺘﻨﺪ. اﻣﺎ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ آﺧﺮت ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ اﺗﻔﺎق ﻧﻤﻲ اﻓﺘﺪ. ﺳﺎﻟﻚ ﺳﺎﻟﻬﺎ در ﺑﺮزخ ﺑﻴﻦ دﻧﻴﺎ و آﺧﺮت ﮔﺮﻓﺘﺎر اﺳﺖ ﺗﺎ ﺧﺎﻟﺺ ﺷﻮد. اﻋﻤﺎل ﺧﻮد را ﻳﻚ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ و ﻣﻲ ﭼﺸﺪ. از اﻋﻤﺎل ﻧﻴﻚ ﻣﺴﺮور ﻣﻲ ﺷﻮد و از اﻋﻤﺎل ﺳﻮء ﺷﺮﻣﻨﺪه ﻣﻲ ﮔﺮدد. از ﻋﺬاب آن، ذره اي ﻣﻲ ﭼﺸﺪ ﺗﺎ از ﺣﺴﺎب و ﻛﺘﺎب اﻋﻤﺎل ﺧﻮد آﮔﺎه ﮔﺮدد و ﺑﺮاي رﺳﻴﺪن ﺑﻪ آﺧﺮت اﻋﻤﺎل ﺧﻮد آﻣﺎده ﺷﻮد. در ﻋﺎﻟﻢ آﺧﺮت آﻳﺎت آﻓﺎﻗﻲ و اﻧﻔﺴﻲ ﻣﺘﺤﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺑﻴﻦ آﻧﻬﺎ ﻓﺮﻗﻲ ﻧﻴﺴﺖ.ﺳﺎﻟﻚ در اﻳﻨﺠﺎ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ ﻛﻪ آﻳﺎت آﻓﺎﻗﻲ و اﻧﻔﺴﻲ ﺗﺠﻠﻲ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻣﺸﺘﺮﻛﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ.