اﻧﺴﺎن ﻣﺮاﺗﺐ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ اﻧﺴﺎﻧﻲ را ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻃﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ و ﻣﺪارج را ﻳﻚ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻓﺘﺢ ﻣﻲ ﻛﻨﺪو آﺳﻤﺎﻧﻬﺎي ﺟﺴﺪ، ﻧﻔﺲ، ﻗﻠﺐ، روح، ﻋﻘﻞ و ﻧﻮر و ﻫﻮﻳﺖ را ﻳﻜﻲ ﭘﺲ از دﻳﮕﺮي ﻃﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ و از آﻧﻬﺎ ﻣﻲ ﮔﺬرد. آﻧﮕﺎه ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ اي ﻣﺮﺳﺪ ﻛﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ اﻧﺴﺎﻧﻲ او ﻓﺎﻧﻲ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﻫﻮﻳﺖ ﻓﺮدي او ﻏﺎﺋﺐ ﻣﻲ ﮔﺮدد و ﺧﺪاوﻧﺪ از ﻧﺰد ﺧﻮد ﻫﻮﻳﺘﻲ ﻣﻮﻫﻮﺑﻲ ﻋﻄﺎ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﺴﺘﻲ و ﺷﻨﺎﺧﺖ او را ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﻛﻨﺪ. در اﻳﻦ ﺣﺎل ﺑﻮاﺳﻄﻪ اﻳﻦ ﻫﻮﻳﺖ ﻣﻮﻫﻮﺑﻲ ﺑﻨﺪه ﺑﻪ اداراﻛﻲ دﺳﺖ ﭘﻴﺪا ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻏﻴﺮ ادراك اﻧﺴﺎﻧﻲ اﺳﺖ. ﻟﺬا اﻳﻦ ادراك را اﻟﻬﻲ ﻣﻲ ﻧﺎﻣﻴﻢ. ادراﻛﺎت اﻳﻦ ﻫﻮﻳﺖ ﻣﻮﻫﻮﺑﻲ و ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻓﻨﺎ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ و از ﻧﺰد ﺧﺪا ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺑﻪ ﻟﺪﻧﻲ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ و ﺧﺪاداد و ﻛﺎﻧﻮﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻛﻪ اﻳﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺧﻼف ادارك اﻧﺴﺎﻧﻲ و ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ اﻧﺴﺎن اﺳﺖ. ادراك ﻓﻨﺎ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ اﻳﻦ
ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ و ﻧﺎﺑﻮد ﻣﻲ ﺷﻮد و ﻫﻮﻳﺖ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻫﻴﭻ و ﭘﻮچ ﺷﻮد. ﺑﻠﻜﻪ ادراك ﻓﻨﺎ ﻳﺎﻓﺘﻪ، از ﺑﻴﺮون، ادراك اﻧﺴﺎﻧﻲ و ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ اﻧﺴﺎﻧﻲ را ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ. اﻣﺎ آن را ﺑﻪ ﭼﻴﺰي ﻧﻤﻲ ﮔﻴﺮد. ﭼﻮن ﻣﻲ داﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﺪود اﺳﺖ و ﻗﺎﺻﺮ و ﻧﺎﺗﻮان از ادراك ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﻻﺳﺖ و ﺑﻴﻦ ﻳﺪﻳﻪ او ﭼﻴﺰ در ﺧﻮري ﻧﻴﺴﺖ و ﻣﺎ ﺧﻠﻔﻪ را ﻧﻤﻲ ﺷﻨﺎﺳﺪ. ﺑﺮاي اﻳﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻚ ﺑﻪ ﻓﻀﺎي ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﺑﺮﺳﺪ، ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد را در ﺑﺮاﺑﺮ دﻳﺪ ﺻﻴﺎد ﻗﺮار دﻫﺪ ﺗﺎ ﺻﻴﺎد او را ﺷﻜﺎر ﻛﻨﺪ و ﺑﻪ او ﻫﻮﻳﺖ ﻣﻮﻫﺒﻲ ﻋﻄﺎ ﻛﻨﺪ. اﻣﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﺎﻟﻚ ﺧﻮد را در ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻲ ﻓﻨﺎ ﻗﺮار دﻫﺪ؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ در ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮد و ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﺰدﻳﻚ ﺷﻮد؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﻮد را از ﺷﻨﺎﺧﺖ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻓﺎﻧﻲ ﻣﺤﺪود دور ﻛﻨﺪ و ﻓﺎﻧﻲ ﺷﻮد؟ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺴﻴﺮ ﻛﻤﺎل ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﺪ و ﻣﺪارج ﻋﺎﻟﻴﻪ را ﭘﻠﻪ ﺑﻪ ﭘﻠﻪ ﺑﭙﻴﻤﺎﻳﺪ و اﻳﻦ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ از ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺷﺮوع ﻣﻲ ﺷﻮد. ﺑﻌﺪ ﺻﺪق و ﺻﺪاﻗﺖ و ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻣﻌﺎرف و ﻋﻤﻞ ﺑﻪ آﻧﻬﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻚ از ﻋﺎرف ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺻﺪﻳﻘﻴﻦ ﺑﺮﺳﺪ. ﺑﻌﺪ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪه ﺗﻮﺣﻴﺪ اﺳﺖ و ﺑﻌﺪ از آن اﺧﻼص و رﺳﻴﺪن از ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﻮﺣﺪﻳﻦ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﺨﻠﺼﻴﻦ اﺳﺖ. و ﺑﻌﺪ ﻧﻔﻲ ﺻﻔﺎت از ﺧﺪاوﻧﺪ اﺳﺖ و اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮاﺗﺐ ﭘﻴﺶ از رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﻓﺎﻧﻲ از ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ و رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﻋﻠﻢ ﻟﺪﻧﻲ اﺳﺖ. اﻟﺒﺘﻪ ﻓﻀﺎي ﺳﺎﺧﺘﺎرﺷﻨﺎﺧﺘﻲ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺑﻮاﺳﻄﻪ اﻋﻄﺎي ﻫﻮﻳﺖ ﻣﻮﻫﻮﺑﻲ ﺗﻮﺳﻂ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﻤﻜﻦﻣﻲ ﺷﻮد و ﺑﻪ اراده ﺳﺎﻟﻚ اﺗﻔﺎق ﻧﻤﻲ اﻓﺘﻨﺪ و ﺗﺎﺑﻊ ﺧﻮاﺳﺘﻪ دل او ﻧﻴﺴﺖ.